جلوه ی جام
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

جلوه ی جام

جلوه جام

جلوه ی جام

  • ای‌ کاش! دوست، درد دلم را دوا کند
  • گر مهربانیم ننمایدْ جفا کند[1]
  • صوفی‌ که از صفا، به دلش جلوه‌ای‌ ندید
  • جامی‌ از او گرفت که با آن صفا کند
  • دردی‌ ز بی‌وفایی‌ دلبر به جان ماست
  • ساقی‌! بیار ساغر می‌ تا وفا کند
  • بیگانه گشته دوست ز من، جُرعه‌ای‌ بده
  • باشد که یار غمزده را آشنا کند
  • پنهان بسوی‌ منزل دلدار بر شدم
  • ترسم که مُحتسب غمِ من برملا کند
  • آن یار گُلعِذار قدم زد به محفلم
  • تا کشف راز از دل این پارسا کند
  • با گیسوی‌ گشاده، سری‌ زن به شیخ شهر
  • مگذار شیخِ مجلس رندان ریا کُند!